اگه بارونی بشه چشمام، مثه آسمون شهرم، شاید از غصه ی دوریت دیگه تنهایی نمیرم! شاید صدای قطره قطره اشکام بتونه رها کنه فریاد دلم رو که با یه بغض قفل کرده تموم غم ها رو توی وجودم. یه بغض سنگین که نمی دونم چطور رهاش کنم تا دلم آروم بشه. دلم خیلی گرفته، کاش می تونستم زیر بارون توی شهر تنهایی دلم با خیال عشقم قدم بزنم. نیست، نیست تا در گرمی آغوشش ، باران اشکم بر سبزه زار مهربانی اش ببارد و آرام شوم. کاش او بود تا این قفل را بشکند با دستان پر از مهرش. دلم گرفته و نمی دانم چگونه آرام شوم....
نوشته شده در چهارشنبه 90/4/29ساعت
5:33 عصر توسط نظرات ( ) | |
Design By : Pichak |