می دانم روزی کنار شقایقی، به زمینی فرو خواهم رفت، یا چون سایه ای در سروستان های کهن ناپدید خواهم شد. روزی به دیار آینه ها خواهم رفت، یا در گردنه ی اساطیر به قصه ها خواهم پیوست، آن گاه بهار می رسد و سبزگان بر من می رویند و شاخه بادامی که میزبان شکوفه هاست بر مزار من شبنم خواهد چکید. حرف های دلتنگی انتظار...انتظار...انتظار...انتظار...انتظار...
نوشته شده در چهارشنبه 90/4/22ساعت
5:20 عصر توسط نظرات ( ) | |
Design By : Pichak |