سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فانی

گفتم: که روی خوبت از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی ورنه رخم عیان است.
گفتم: که از که پرسم ,جانا نشان کویت؟
گفتا: نشان چه پرسی, ان کوی بی نشان است.
گفتم: مرا غم تو, خوشتر ز شادمانی
گفتا: که در ره ما,غم نیز شادمان است
گفتم: که حاجتی هست, گفتا بخواه از ما
گفتم: غمم بیفزا, گفتا که رایگان است. 


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/31ساعت 8:30 عصر توسط نظرات ( ) | |

خدا ابتدا آب را

سپس زندگی را از آب آفرید

جهان نقش بر آب

و آن آب بر باد...

قیصر امین پور

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/6/29ساعت 8:10 عصر توسط نظرات ( ) | |

یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟
مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم.
پسر بچه گفت: من نمی فهمم.
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید.
بعدها پسر از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟
پدرش تنها توانست بگوید:تمام زنها برای هیچ چیز گریه میکنند.

پسر بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز
نمی دانست که چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند.
بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد .
او از خدا پرسید: خدا یا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟
خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود
به خصوصی باشد بنابراین شانه های او را آنقدر قوی آفریدم تا
بار همه ی دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آنقدر
نرم باشد که آرامش بدهد.من به او یک نیروی درونی قوی
دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی
آنها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آنها را نیز داشته باشد.
به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن نا امید شده اند
او تسلیم نشود و همچنان پیش رود.به او توانایی نگهداری از
خانواده اش را دادم، حتی زمانیکه مریض یا پیر شده است بدون اینکه
شکایتی بکند. به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش
را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند.
به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات
او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد
به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش
آسیب نمی رساند به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را
حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش بماند.
و در آخر به او اشکهایی دادم که بریزد.این اشکها فقط مال اوست وتنها
برای استفاده اوست در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد او به هیچ
دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک میریزد.
خدا گفت:می بینی پسرم زیبایی یک زن در ظاهر او نیست بلکه زیبایی
یک زن در چشمان او نهفته است زیرا چشمان او دریچه ی روح است و
در قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 10:14 عصر توسط نظرات ( ) | |

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هربار به فرشتگان این‌گونه می‌گفت. می‌آید، من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را درخود نگه می‌دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

با من بگو از آنچه سنگینی سینه‌ی توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی‌کسی‌ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی‌موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم، کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرض طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه‌ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر‌گشودی...،چه بسیار بلاها به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم بر خاستی... گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.


نوشته شده در سه شنبه 90/6/15ساعت 5:11 عصر توسط نظرات ( ) | |

Design By : Pichak