می دانم روزی کنار شقایقی، به زمینی فرو خواهم رفت، یا چون سایه ای در سروستان های کهن ناپدید خواهم شد. روزی به دیار آینه ها خواهم رفت، یا در گردنه ی اساطیر به قصه ها خواهم پیوست، آن گاه بهار می رسد و سبزگان بر من می رویند و شاخه بادامی که میزبان شکوفه هاست بر مزار من شبنم خواهد چکید. حرف های دلتنگی انتظار...انتظار...انتظار...انتظار...انتظار... عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است پاره پاره شدنم را خوب تماشا کردی و سکوت کردی، نسیمی وزید و هر تکه به طرفی پرتاب شد، و خم به ابرو نیاوردی، بر رودی پر خروش و طغیان گر، تکه ای افتاد که آن را با خود به دریا برد، دریای بیکران و آرام زندگی. . . . و من اکنون آرامم بدون تو. و خوشحال از این آرامش. تو را ندارم و خوشحالم که نیستی تا آزارم دهی. این آرامش را برای همیشه حفظ خواهم کرد. بی تو... زندگی بی تو چه زیباست... سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت. چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی. چقدر هم تنها! خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد. چه فکر نازک غمناکی! نه، وصل ممکن نیست، همیشه فاصله ای هست. دچار باید بود. و عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست. سهراب من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم: خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود. سهراب خدایا! من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم، که تو در عرش کبریایی خود نداری، من چون تویی دارم، و تو چون خود نداری. صحیفه سجادیه یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد، یاد من باشد تنها هستم، ماه بالای سر تنهایی است. سهراب توبه بر لب، سبحه بر کف، دل پر از شوق گناه، معصیت را خنده می آید ز استغفار ما! مسافر از اتوبوس پیاده شد، چه آسمان تمیزی و امتداد خیابان غربت او را برد. سهراب
Design By : Pichak |